یاس 8-قسمت دو!!
 
یاس هشتی های گل خوش آمدید!!
این وبلاگ رو فقط به عشق یاس 8 ساختم!
جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, :: 12:19 ::  نويسنده : sara

 

سارا:(باز اومده چه چرت و پرتی بگه؟!)
صالحی صدای سارا رو شنید!بلند داد زد:(سارا...برو بیرون!)
بچه ها برگشتن سمت سارا!(بچه ها!نگران نباشین!این اتفاق برای من عادیه!صالحیه دیگه!)
سارا خیلی خونسرد از روی صندلیش بلند شد...مانتوشو صاف کرد و بلند گفت:(آخیش!دیگه مجبور نیستم بشینم به حرفات گوش کنم!)
اینو گفت و خیلی عادی رفت کنار در کلاس!دید پنکه خاموشه!پنکه رو روشن کرد و گفت:(سحر؟!خاموش نکن بچه ها گرمشونه!)
بعد رفت بیرون!بچه ها داشتند ریز ریز میخندیدن!صالحی که از قیافش معلوم بود عصبانیه(اون که همیشه عصبانیه!مشکل داره!کی عصبانی نبود؟!!هه!) صداشو ببلند کرد گفت:(ساکت ببینم!)
فائزه سریع گفت:(خانم...ما که حرف نزدیم!)
مهرانه دستشو بلند کرد و گفت:(خانم؟!شما حرفتونو بزنین به اینا توجه نکنین!)
عالیه که کنارش نشسته بود مهرانه رو صندلیش نشوند .مژگان هم یکی زد تو سرش و گفت:(تو نمیخوای دیابت بازی هاتو کنار بذاری؟!)
مهرانه هم بهش چشم غرهای رفت!
صالحی:(من اومدم کلاستون چون بهم خبر رسیده که بچه های این کلاس فلش و سی دی و...میارن...!درسته؟!)
دخترا با هم داد زدن:(نه خیر!)
مهرانه:(چرا دروغ....)
هانی سریع پرید دهن مهرانه رو با دستش گرفت!
عالی:(خفه نشی الهی!)
صالحی:(من اگه بفهمم که این خبر راست بوده...دیگه خودتون میدونید که چی میشه!)
پرستو:(خانم؟!شما که هر دفعه نمره انضباطمونو کم میکنین...فکر کنم دیگه چیزی نمونده که ازش کم کنین!)
مژگان:(پس منفی رو واس چی گذاشتن؟!)
همه خندیدن!صالحی با دستش محکم رو میز زد و گفت:(خانما ساکت!این دفعه جدی تر عمل میکنم!)
اینو گفت و از کلاس بیرون رفت!
.
.
جلوی در کلاس ایستاده بود و آدامس میجویید!صالحی از کلاس اومد بیرون!با دیدن صالحی صاف وایستاد و سریع آدامسو از دهنش بیرون آورد!صالحی:(نچ نچ نچ...سارا؟!تو کی میخوای دست از این کارات برداری؟!)
سارا قیافشو مظلوم کرد و گفت:(خانم...منم که کاری نکردم...)
صالحی:(هر دفعه همینو میگی!دفعه آخرت باشه...الانم برو تو کلاس الان معلمتون میاد...)
سارا:(خانم...؟چیکار داشتین با ما؟!)
صالحی:(بهم گفتن که تو کلاستون بچه ها فلش و سی دی و...میارن!)
سارا سریع سرخ شد!
صالحی:(چی شد؟!نکنه چیزی میدونی؟!)
سارا سریع گفت:(نه خانم....هیچی نمیدونم!)
صالحی داشت میرفت سمت دفتر پشت مانتوش آدامسی چسبیده بود!!...سارا خندید!بعد  با خودش گفت:(همش تقصیر یاس 9...میدونم چیکارتون کنم!)
اینو گفت و رقت تو کلاس...وقتی رفت تو بچه ها سریع دورش جمع شدن و هی میپرسیدن که صالحی بهش چی گفت...سارا هم تو جوابشون گفت:(چی میخواستین بگه...هیچی بابا!..)
بعد حالت صورتشو عوض کرد و ادای صالحی رو درآورد:(دیگه تکرار نشه!)
دخترا داشتند میخندیدن...که اشرفی در کلاسو باز کرد و گفت:(خانما صحبت نباشه!)
ضحی:(خانم چی شده؟!...آها!ما صندلی نداریم!)
اشرفی بدون توجه به حرف ضحی وارد کلاس شد و در و بست!بچه ها روی صندلی هاشون نشستن!اشرفی گفت:(خانم صالحی گفتن که کلاستونو بگردیم!)
دخترا هل شدن…
پرستو:(ولی ما که گفتیم خبراتون اشتباهی به دستتون رسیده!)
اشرفی:(صحبت نباشه!باید شمارو بگردیم!)
سارا زیر گوش عالی چیزی گفت...عالی هم سرشو تکون داد!بعد از جاش بلند شد و گفت:(خانم؟!میشه زنگ بعد بگردین؟!آخه ما این زنگ ریاضی داشتیم...ولی نصف زنگمون رفت...تازه...از معلممون کلی سوال داشتیم...)(میگن بچه ها ی دفعه درسخون میشن همینه!)
اشرفی:(خب...باشه الان به خانم پارسایی میگم بیاد سر کلاس...ولی زنگ بعد حتما میگردیم!)
بعد از کلاس خارج شد...دخترا با اضطراب با هم حرف میزدن...سارا رفت جلو و داد کشید:(بچه ها!ی لحظه گوش کنین!من و عالیه یه نقشه داریم!)
.
.
اشرفی وارد دفتر شد...صالحی دویید طرفشو گفت:(چیزی پیدا کردی؟!همش زیر سر عالیس!مگه نه ؟!چند تا فلش و سی دی گرفتی؟!)
اشرفی:(گفتن زنگ بعد بگردیمشون!)
صالحی:(چرا؟!نکنه نقشه کشیدن...)
اشرفی:(نه بابا!گفتن زنگ ریاضیمون میره...زنگ بعد بگردین!...خانم پارسایی؟!برین سر کلاس یاس 8...)
پارسایی:(بله...راستی!خانم صالحی پشتتون آدامس چسبیده!)
بعد از دفتر خارج شد و به سمت کلاس رفت.صالحی پشت مانتوشو نگاه کرد و گفت:(ای وااای!حالا مگه میره؟!)
.
.
پارسایی وارد کلاس شد...سارا جلو بود و داشت میگفت:(پس فهمیدین چی شد...)بعد روشو سمت در کرد و وقتی پارسایی رو دید...سریع رفت سرجاش نشست!پارسایی وارد کلاس شد و در حالی که وسایلشو روی میزش میذاشت گفت:(سلام!بچه ها!داشتین درباره ی چی حرف میزدین؟!)
ضحی سریع گفت:(مسئله ی خصوصی بود...بین بچه های کلاس!)
پارسایی:(آها...خب درسمونو شروع کنیم؟)
مژی:(په نه په...بشینیم همو نگاه کنیم!)
.
.
بالاخره کلاس خسته کننده ی پارسایی تموم شد وزنگ تفریح رسید!سارا و عالیه فلشا و هرچی که بچه ها همراهشون بود و توی یه پوشه ی بدردنخور که همیشه گوشه ی کلاس افتاده بود گذاشتنو درحالی که زیر مانتوشون پوشه رو قایم کرده بودن به سمت کلاس یاس 9 رفتن...(حالا حدس بزنین چی میشه؟!یوهاهاهاها...!حال میداد همینجا داستانو تموم میکردم!)
دم در کلاس عالیه به سارا گفت:(تو برو سر بچه هارو گرم کن...من این پوشه رو میذارم تو کمد کلاسشون!)
سارا با سر تایید کرد و وارد کلاس شد!رفت پای تخته و داد کشید:(بچه ها!یه لحظه حواسها اینور باشه!...سلام ریحانه!)
ریحانه:(سلام سارا خل!چی شده؟!)
سارا:(خب میخواستم یه چیز خیلی مهم بگم...میدونین...)
تو همون لحظه عالیه کارشو تموم کرد و به سارا علامت داد که برن!سارا هم با لبخندی از رضایت رو به بچه ها گفت:(خب میدونین چیه؟!این فضولیا به شما نیومده...!)
هانیه:(واااااااا؟!مگه قاطی داری میای میگی میخوام یه چیز بگم...بعد میگی ولش؟!)
سارا:(یه همچین چیزی!)بعد از کلاس خارج شد!بیرون کلاس عالیه رو دید که نیشش تا بنا گوش بازه!
سارا:(نیشتو ببند!)
عالیه برگشت و باخوشحالی گفت:(بزن قدش!)سارا هم با تمام قدرت دستشو به دستای عالیه زد!
.
.
ضحی:(چرا نمیان؟!)
فاطمه(جرگون!):(نگنه گیر افتادن...!)
دخترا با هم:(لال بشیییییییی!!)
در کلاس باز شد و عالیه و سارا اومدن تو کلاس...دخترا سریع میپرسیدن:(چی شد؟!موفق شدین؟!)
سارا:(مگه میشه ما موفق نشیم؟!)
کلاس از هیجان ترکید!همه داشتند میخندیدن و حرف میزدن که اشرفی در کلاس رو باز کرد...همه به سمت در برگشتن!
اشرفی:(خانما بشینید!میخوایم بگردیم!)
سارا بلند گفت:(خانم...مثل اینکه اشتباهی اومدین!)
اشرفی:(منظورت چیه؟!)
فائزه:(خانم...بجای کلاس ما برین یاس 9 رو بگردین!)
اشرفی با تعجب گفت:(ولی اونا گفتن کلاس شما فلش و سی دی آوردن!)
هانی:(خانم...اونا یه مارمولک هایی ان که هیچ جا یافت نمیشن!)دخترا خندیدن...
اشرفی:(صحبت نباشه!...من میرم یاس 9 رو بگردم...به خدا اگه چیزی پیدا نکنم...حقتونو میذارم کف دستتون!)اینو گفت و از کلاس خارج شد!دخترا هم با هم خندیدن!
.
.
(یاس 9)
ریحانه:(هانیه؟!پوشه رو کجا گذاشتی؟!)
هانیه:(کدوم پوشه؟!)
مبینا:(اه!همون پوشه هه که توش نامه هارو قایم کردیم دیگه!)
هانیه:(آها!گذاشتم تو کمد...که کسی پیدا نکنه...)
حانیه:(اگه پیدا کننش بیچاره میشیم!)
-چیو؟!
دخترا به سمت در برگشتن...اشرفی با یه خط کش که هی میزد رو دست خودش کنار ورودی کلاس ایستاده بود...
ریحانه:(خ...خا..خانم...هیچی بخدا!)
اشرفی جلو تر اومد و گفت:(همه برن بیروووووووون!)
هانیه:(چرا خانم؟!)
اشرفی:(میخوام کلاستونو بگردم!)
بعد دخترا رو بیرون کرد...دخترا هم  رفتن بیرون کلاس و کنار در کلاس نگران ایستادن...
 
از کلاس یاس 8 همه دخترا که هاشونو آورده بودن بیرون و یاس 9 رو زیر نظر داشتن...صالحی از پشت اومد طرفشون و با یه خط کش زد پشت سارا...سارا هم خط کشو پس زد و گفت:(نکن...!!)
صالحی دوباره زد پشتش...سارا این دفعه در حالی که داد میکشد:(عههههه...مگه مرض دار...) برگشت...وقتی صالحی رو دید آب دهنشو طوری قرت داد که صداش شنیده میشد...بعد دستشو برد پشتشو ماتوی دخترا رو کشید...دخترا برگشتن...
صالحی:(شما ها دقیقا دارین چیکار میکنین؟!)
سارا:(خ...خا...خانم...)
عالیه برای اینکه همه چی رو جمع کنه گفت:(آآه!خانم؟!میدونین چی شده؟!...خانم اشرفی دارن یاس 9 رو میگردن...حتما خیلی چیزا پیدا کردن...)
صالحی:(چی؟!مگه قرا نبود کلاس شمارو بگرده؟!...)
پرستو:(خانم!یاس 9 گفت کلاس مارو بگردین که از خودشون رد گم کنن!)
صالحی:(آها...ولی...شما از کجا میدونین که خانم اشرفی خیلی چیزا پیدا کردن؟!)
مژگان:(آه...خانم...همینطوری گفتیم!)
صالحی چند ثانیه همونطوری ایستاد و بعد برگشت تو دفتر...
یهو صدای داد اشرفی از سمت کلا س یاس 9 به گوش رسید...دخترا با هم روشونو برگردوندن...بچه های یاس 9 رو دیدن که جلوی کلاسشون صف کشیدن و اشرفی با یه پوشه تو دستش داشت سرشون داد میکشید...صالحی از دفتر اومد بیرون و رفت سمت یاس 9...
صالحی:(خانم اشرفی...آروم باشید...چی شده؟!)
اشرفی عصبانی درحالی که پوشه ی توی دستشو به صالحی نشون میداد گفت:(کلی فلش و سی دی و دی وی دی توی این پوشه توی کمد پیدا کردم که این خانما توی کمد قایم کرده بودن!
صالحی عصبانی شد و با صدایی بلند تر از صدای اشرفی داد کشید:(مگه مدرسه جای این کاراست؟1خجالت نمیکشین؟!آخه من با شما چیکار کنم؟1اخراجتون کنم؟؟!)
اشزفی:(خانم صالحی...آروم باشید...شما که داشتین به من میگفتین آروم تر!)
ریحانه:(خانم...راست میگن خانم اشرفی...شما خودتون که بلند تر داد کشیدین...)
صالحی و اشرفی با هم با اخم به ریحانه نگاه کردن...ریحانه هم کلشو انداخت پایین!
مبینا:(ولی...خانم ولی اینا برای ما نیستن...)
اشرفی:(صحبت نباشه!)
صالحی:(من الان میرم ببینم چی توی این آت و آشغالا هست...!)
ریحانه:(خانم...شاید چیزایی باشه که مناسب سنتون نباشه!)
صالحی:(بلههههههههههه؟!بلبل زبون شدی؟!...مگه تو میدونی چی توشه؟!)
ریحانه شرخ شد و گفت:(نه به خدا!نمیدونم!)
صالحی:(آها...!)بعد رفت سمت دفتر...اشرفی هم دنبالش رفت...
.
.
مهرانه:(بچه ها!گناه دارن...)
مژگان زد تو سرشو گفت:(تو نمیخواد دلت به حال اینا بسوزه...!)
فائزه:(همینا بودن که مارو لو دادن ...حقشونه!)
.
.
صالحی عصبانی وارد دفتر شد و به حسین نژاد(دفتردار)گفت:(خانم حسین نژاد...اینا رو بذار تو کامپیوتر ببینیم چه کوفتین...)
حسین نژاد:(باز بچه ها فلش آوردن؟!)
اشرفی:(این دفعه دی وی دی هم هست!)
حسین نژاد پوشه رو باز کرد و یکی از فلشارو بیرون آورد...چند دقیقه بعد حسین نژاد در حالی چشاش گرد شده بود اشرفی رو صدا کرد...
اشرفی:(خانم صالحی ببینه سکته میکنه!)
حسین نژاد:(باید نشونش بدیم؟!)
صالحی:(چی رو نشونم بدین؟!)
حسین نژاد:(آاااااه...خانم...بیاین ببینین...)
اشرفی درحالی که لبشو گاز میگرفت کنار رفت...صالحی سرشو به کامپیوتر نزدیک کرد و گفت:(چیه؟!)
حسین نژاد:(فیلم...)
صالحی:(فیلم؟فیلم چی؟خب بزن ببینیم چیه...)
حسین نژاد:(خانم آخه خیلی بده!)
صالحی عصبانی گفت:(ببینم!)
حسین نژاد فیلمو پلی کرد...صالحی سرخ شد و داد کشید:(خداااااا!دوره آخر زمونه...من آخر از دست این بچه ها سکته میکنم...اخه اینا چین؟!واااااای!..)
درحالی که داد وبیداد میکرد یهو دستشو رو گذاشت رو قلبش و آروم رو زمین نشست...اشرفی:(ای واای!چی شد؟!خانم صالحی؟!)
بدو برو نظر بده!!بدوووووووووو!   
 
 
 
 
 
 

نظرات شما عزیزان:

مهرداد
ساعت12:16---14 آبان 1391
سلام خوبی
پاسخ:بله؟؟؟؟؟؟؟؟....بله!

پاسخ:آهان!مهرداد تویی؟!هییییییی!


هانی
ساعت22:05---23 مرداد 1391
فیلمش چی بود؟؟؟؟؟پاسخ:یعنی چی؟!glowing she چه ربطی به داستانم داره؟!!!

mozhgan jooooooooooon_Yase hashti
ساعت20:11---21 مرداد 1391
خدای من!...ما چه بلایی بودیم خبر نداشتیم!.....ک ک ک! راستی یه وقت دابل اسو یادت نره ها!...یادته چن ماه کنارشون درس خوندیم؟....همه رو بگو!...سر صف رو هم بگو...راستی در مورد اون قضیه حلوا هم بگو...در مورد اون اداره اموزش پرورش بغلی هم بگو....
پاسخ:اههههههههه؟!همه اینا رو بگم؟!!یا خداااااااااااا!ولی خدایی چقدر اذیتشون میکردیم!ک ک ک!حقشون هم بود!!ک ک ک!!


عالیه
ساعت14:07---20 مرداد 1391
یعنی عاچقتتتتتتتتتتتتتتم!!!پاسخ:بله دیگه!تو چی فکر کردی درباره ی من؟!!من واسه خودم کسی بودم تو یاس هشت!همه برام دلا راست میشدن!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یاس هشتی های گل خوش آمدید!! و آدرس yase8.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 4536
تعداد مطالب : 2
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1